سلام رفیق
لبریزی از گفتن ولی در هیچ سویت محرمی نیست
تنهایی ام را باتو قسمت می کنم، سهم کمی نیست
گسترده تر از عالم تنهایی من ،عالمی نیست
غم آنقدر دارم که می خواهم، تمام فصلها را
برسفره رنگین خود بنشانمت، بنشین غمی نیست
حوای من،بر من مگیراین خودستایی را، که بی شک
تنهاتر ازمن در زمین و آسمانت، آدمی نیست
آینه ام را بر دهان تک تک یاران گرفتم
تا روشنم شد درمیان مردگانم، همدمی نیست
همواره چون من نه ،فقط یک لحظه خوب من ،بیندیش
لبریزی از گفتن ولی ،درهیچ سویت محرمی نیست
من قصد نفی بازی گل را و باران را ندارم
شاید برای من که همزاد کویرم ،شبنمی نیست
شاید به زخم من که میپوشم زچشم شهر آن را
دردستهای بی نهایت مهربانش مرهمی نیست
شاید و یا شاید هزاران شاید دیگر، اگرچه
اینک به گوش انتظارم جز صدای مبهمی نیست
استاد محمدعلی بهمنی
بیاد مادری که دیگر در کنارم نیست
مادر دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا
آن گاه که مادر گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید
و همه فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین سمفونی هستی را بشنوند
سمفونی لالایی مادر..............
امروز با شاخه گلی سرخ و دستانی لرزان به دیدارت می آیم
این اشک های من از سر دلتنگی ست، دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت
کاش بودی
امشب دلم آتش گرفت و دوباره جای خالیت را حس کردم
میدانم جای تو خوب است و فرشته های آسمان برایت جشن می گیرند
آخر میدانم که بهشت زیر پای توست
کاش فقط امروز نگاهت را داشتم
فراموش نخواهم کرد شبی که به اتفاق برادران و خواهرانم در کنار بستر بیمارت نشسته و همه چشم ها به چشمان بیمار تو خیره شده بود و لحظه های بی مادرشدن مان را نظاره میکردیم،هنوز به ماندنت امیدوارم بودیم و دلخوش، گرچه تحمل رنج کشیدنت را نداشتیم اما دلخوش به لحظه های نفس کشیدنت بودیم.سحرگاه بیست و چهارهم دی ماه بود که ناگهان نفس کشیدن هایت به شماره افتاد و برای همیشه بسوی آسمان پرواز کردی....
بعد از رفتن پدر،تمام دلخوشی من و بچه ها به وجود تو بود و بس.هیچ انتظار و توقعی از بچه هایت نداشتی جز اینکه به فکر سلامتی خودشان باشند.هیچ گاه از کم و کاستی های زندگی و مشکلات خودت شکایت نکردی و گله ای نداشتی و فقط و فقط به فکر سلامتی بچه هایت بودی و بس.
مادر جان امروز دیگر سبزی های باغچه ی کوچک حیاط خانه هم زرد و پژمرده شده اند،دیگر باورشان شده است که تو نیستی.باغچه ی کوچک داداشی هم دیگر اون سرسبزی و طراوت گذشته را ندارد. آخه تو که نیستی با اونا حرف بزنی،حتی اونا هم گرد و غبار غم رفتن تو بر شاخ و برگ شون نشسته و پیرشون کرده،گرچه نمی تونم جای خالی تو رو واسه اونا پر کنم ولی قول میدم در حد توان خودم به اونا سرکشی بکنم.تو که بودی دل مان قرص بود و خیال مان راحت.بعد از پدر تو هم برایمان پدری کردی و هم مادری،اما انگاری تازه فهمیدم که برایت فرزند خوبی نبودیم و قدرمحبت و مهربانی های تو را به درستی ندانستیم،با همه این اوصاف باز هم خیالم راحت است که تو مادری فداکار و بخشنده بودی و ما را خواهی بخشید.تو آنقدر با محبت و فداکار بودی که برای دوست داشتن بچه هایت هیچ وقت شرط نمی گذاشتی و محبت مادرانه ات را بدون هیچ چشم داشتی نثار بچه هایت میکردی.
مادرم! می دانم هر چروک و خطی که به صورتت افتاده حکایت غریبی دارد و اگر پای قصه چین و چروک های چهره ات می نشستم حاصلش چندین کتاب از سختی ها و رنج هایی خواهد بود که به عشق فرزندانت کشیده ای.
مادرم! کاش می دانستی که این روزها بیشتر از گذشته به وجودت احتیاج دارم اما می دانم تو هنوز هم پیش خدا واسطه حل مشکلات من هستی.این اطمینان را از آرامش قلبم دارم.مادرجان! از خدا بخواه که من هم پدر خوبی برای فرزندانم باشم همانگونه که تو برای بچه هایت خوب و نازنین بودی. این روزها آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش،هنوز باور ندارم که تو رفته ای،هنوز دست احساس تو را حس می کنم.نمی دانم مادر،شاید هم خودم را گول می زنم تا رفتنت را باور نکنم.بگذار یک چیز دیگر هم بگویم ! گرچه خودت خوب میدانی که آبجی فاطمه بیشتر از همه ی بچه ها جای خالی تو را حس می کند چرا که از همه بیشتر به تو نزدیک بود و وجودت را بیشتر حس می کرد،این روزها خیلی احساس دلتنگی و تنهایی می کند و تو مادرجان از خدا بخواه به او صبر و تحمل بیشتری عطا کند.
و اینک اینگونه می گویم:
همی نالم که مادر در برم نیست صفا و سایه ی او بر سرم نیست
مرا گر دولت عالم ببخشند برابر با نگاه مادرم نیست
روحت شاد و یادت گرامی باد مادر عزیزم

همه چیز بستگی به هوای دلت دارد
همه چیز بستگی به هوای دلت دارد
حال دلت که خوب باشد
همه دنیا به نظرت زیباست
آدمها همه شان دوست داشتنی اند
وهمه را می توانی ببخشی
حتی چراغ قرمز برایت مکثی دوست داشتنی می شود که...
لحظهای پا را از روی پدال برداری و بتوانی فکرکنی
به چیزهایی که دوست داری!
حال دلت که خوب باشد
حتی می شوی همبازی بچه ها
برای عزیزانت وقت می گذاری و یک دنیا مهربانی در چهره ات نهفته است!!
وچقدر لذت دارد که آدم حال دلش خوب باشد!
Everything depends on your mood
You're fine now
The whole world is beautiful
Everyone loves them all
You can forgive everything
Even a red light will be paused for you ...
Take a moment on the pedal and think of it
To the things you love!
You're fine now
You even get kids playing
It's time for your loved one and a kind of peace lies in your face !!
And how pleased it is for someone to be good!
تبریک سال نو
هموطنم تسلیت
انسانیت کجا رفت؟
از همان روزی که دست حضرت قابیل گشت آلوده به خون حضرت هابیل، از همان روزی که فرزندان آدم زهر تلخ دشمنی در خون شان جوشید آدمیت مُرد ! گرچه آدم زنده بود از همان روزی که یوسف را برادرها به چاه انداختند ، از همان روزی که با شلاق و خون دیوار چین را ساختند آدمیت مُرده بود ! بعد دنیا هی پر از آدم شد و این آسیاب گشت و گشت قرنها از مرگ آدم هم گذشت ای دریغ آدمیت برنگشت ؛ قرن ما ، روزگار مرگ انسانیت است سینه دنیا ز خوبی ها تهی است صحبت از آزادگی ، پاکی ، مروت ابلهی است صحبت از موسی و عیسی و محمد نابجاست قرن موسی چمبه هاست روزگار مرگ انسانیت است من که از پژمردن یک شاخه گل از نگاه ساکت یک کودک بیمار از فغان یک قناری در قفس از غم یک مردِ در زنجیر ، حتی قاتلی بر دار اشک در چشمان و بغضم در گلوست وندرین ایام زهرم در پیاله زهر مارم در سبوست مرگ او را از کجا باور کنم ! صحبت از پژمردن یک برگ نیست وای جنگل را بیابان میکنند دست خون آلود را در پیش چشم خلق پنهان میکنند هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا آنچه این نامردمان با جان انسان میکنند . صحبت از پژمردن یک برگ نیست فرض کن مرگ قناری در قفس هم مرگ نیست، فرض کن یک شاخه گل هم در جهان هرگز نرُست فرض کن جنگل بیابان بود از روز نخست در کویری سوت و کور در میان مردمی با این مصیبت ها صبور صحبت از مرگ محبت،مرگ عشق گفتگو از مرگ انسانیت است ... "فریدون مشیری"
تقدیم به همه ی دوستان عزیزم که نگران نبودنم در این فضا بوده وهستند.گاهی وجود مشکلات و دعدغه های خود ساخته مان ، ما را از ادامه ی مسیری باز میدارد و گاهی ما را به بن بست می رساند. امید که روزی بر همه ی این مشکلات پیش رو مغلوب شویم و راه مان را ادامه دهیم.
باز هم خواهم ماند و خواهم نوشت برای دل خودم و برای ماندن در کنار عزیزانی که دوست شان داشته و خواهم داشت .
آب و آبادی
از آنچائیکه آب مایه حیات و زندگی و آبادی و آبادانی است،لذا آبادی ها و روستاها و نیز تمدن های بزرگ در کنار رودهای بزرگ و پایدار پدیدار میشوند.انسان همواره از فقدان یا کمبود آب در هراس است.انسان هایی که در کنار رودهای بزرگ زندگی می کنند و پیرامونشان را آب فرا گرفته کمتر اهمیت و ارزش آب را درک می کنند.اما کسانیکه در کویر و بیابان ها زندگی کرده اند ارزش و قدر آب را بهتر می دانند.از این رو مردان کویر را مردان قناعت و قنات نامیده اند، زیرا به سختی و در مسیر کیلومترها می توانند آب را از راه قنات ها به جایی برسانند و آبادی و زندگی داشته باشند. هنگامیکه انسان در تابستان پس از یک تشنگی طولانی در آن هوای سوزان به آب گوارایی می رسد با نوشیدن نخستین جرعه های آب احساس می کند که روح و جان تازه ا ی به کالبدش دمیده می شود.آنجاست که ارزش و قدر آب را می داند.
هنگامی که خشکسالی رخ میدهد، بارندگی کاهش مییابد و رودها دچار کم آبی یا حتی خشکی میشوند. در این زمان انسانها برای آب آشامیدنی دچار کمبود شدید آب میشوند و کشاورزی از میان میرود یا محصولات و فرآوردههای کشاورزی به شدت کاهش مییابد.
خداوند یکی از آزمونهای سخت برای بشر را خشکسالی قرار داده است تا این گونه مردم قدر نعمت آسایش را بدانند و صبر و بردباری خود را افزایش دهند.
در یکی از روزهای پایانی اردیبهشت ماه است با گشت و گذار در روستا ناخودآگاه بیاد چشمه ای می افتم که بالغ بر بیست سال است که خشک شده و آثاری از آن باقی نمانده بود. آرام آرام مسیر را طی می کنم تا به محل مورد نظر می رسم.
اینجا به خور گنوغو معروف بوده و هست.جایی که بیشتر از بیست است که آب این چشمه خشک شده بود و اثری از آب و چشمه هم نبود.


دیدن و تماشای منظره ی زیبا و جاری شدن دوباره آب این چشمه بعد از بیست سال ،مرا به رویای کودکانه ام سوق میدهد ، احساس زیبای کودکانه را در کنار این چشمه، یکباردیگر مجسم می کنم. اینجاست که میتوان به عظمت و بزرگی خداوند پی برد.










در قسمت پائین دست این چشمه ،نخلستانی وجود دارد که در سالهای دور علاوه بر نخلستان ، درختان مرکبات شامل لیمو،نارنگی و انگور،انبه و انواع صیفی جات و جو و گندم هم کاشت می شد که متاسفانه با وجود خشکسالی های طولانی ،باغها خشک شد و فقط تعداد اندکی نخلهای تنومند که قدرت مقاومت در برابر خشکسالی را داشته اند بجای مانده است.لازم به توضیح اینکه علاوه بر این چشمه ، چشمه دیگری هم در میان این نخلستان وجود داشته که آب آن از عمق زمین می جوشید و پس از جاری شدن باغات و نخلستان را سرآب می کرد که این چشمه هم بر اثر خشکسالی های متمادی خشک شد.آب چشمه ی موجود پس از جاری شدن با فاصله 150متر وارد نخلستان میشود.



اینجاست که باید گفت چه کسانی قدر آب را می دانند.کشاورزانی که ایامی از همین چشمه، زراعت و کشاورزی میکردند و از همین کشاورزی گذران زندگی. آن زمان که آب این چشمه خشکید اکثر درختانشان نابود شد و امیدشان ناامید گردید.ولی هنوز درختان تنومندی هستند که در برابر بی آبی و خشکسالی مقاومت کردند و خم به ابرو نیاوردند و اینک پس از سالها خشکسالی دوباره روح حیات در کالبدشان دمیده شد و آب این چشمه بسویشان جاری. چه بسا پیرانی که سالها به امید زنده شدن مجدد این چشمه به انتظار نشستند ولی تاب ماندن نیاوردند و از این دنیا رفتند و شاید اینک روحشان شاد است که ماحصل دسترنج شان هنوز مقداری باقی مانده و امروز با جاری شدن آب این چشمه سیراب میگردند.
چشمه خور گنوغو در روستای زیارت پاکوه از توابع دهستان سیاهو ،شهرستان بندرعباس در استان هرمزگان واقع شده است.این روستا با فاصله ای حدودا" 1600متر از جاده اصلی در مسیر روستاهای بنگلایان و ماشاری قرار گرفته است که این دو روستا نیز به دلیل وجود رودخانه جاماش و مکانهای خوش آب و هوا همیشه مورد توجه مسافران بوده است.
جزیره هنگام
به بهانه تعطیلی پنچم اردیبهشت ،مبعث حضرت رسول اکرم(ص) و به امید غیبت از اداره در روز بعد از تعطیلی، راهی جزیره زیبای هنگام می شویم.برای آنکه بتوانیم از فرصت در پیش روی استفاده بیشتری ببریم تصمیم گرفتیم با وسیله نقلیه شخصی و با عبور از مسیر بندر پل راهی جزیره شویم.
دوستانی که با خودرو شخصی به جزیره قشم سفر کرده اند بخوبی می دانند که برای طی کردن این مسیر باید از کانال بندرگاه پل و از طریق شناورهای یدک کش(لندیگرافت) اقدام نمود.مدارک مورد نیاز: گواهینامه،کارت ملی و کارت خودرو است که با ارائه مدارک مورد نیاز می توانید برگ عبور دریافت نموده و همچنین با پرداخت مبلغ 658،000 ریال(البته برای سواری ها) سوار بر شناور(لندیگرافت) و وارد جزیره شد.در ابتدای ورود به جزیره وارد بندر تاریخی لافت می شوید.


ما بدون توقف در بندر لافت راهی جزیره زیبای هنگام می شویم تا به اسکله کندالو می رسیم.خودرو را در محلی مناسب پارک کرده و منتظر ناخدا عبدالجلیل عزیز می مانیم غافل از اینکه قبلا" هماهنگی شده و ناخدای جوان هم زودتر از ما رسیده و منتظر ماست. پس از سلام و احوال پرسی ،ناخدا بی درنگ ما را به سوی قایق راهنمایی می کند و ادامه ی صحبت هایمان را موکول می کند به رسیدن منزل شان.( مهمان نوازی و خونگرم بودن مردمان این جزیره تنها یک شعار نیست بلکه زبانزد خاص و عام بوده و باید از نزدیک تجربه کرد).
جزیره هنگام با احتساب آبادی های کوچک حدود 54 کیلومتر مربع وسعت دارد و شامل سه روستا بنام: هنگام نو، هنگام قدیم و غیل میباشد. هنگام نو، شنی است که برای پهلو گرفتن قایق ها مناسب است و شامل تاسیسات اسکله ،پاسگاه انتظامی، کارخانه آب شیرین کن، دفتر پستی ،مدرسه و بازارچه محلی است. روستای غیل بین روستای قدیم و نو قرار دارد که این روستا به دلیل واقع شدن در گودی،آب بسیاری را در خود جمع می کند و به همین دلیل نام این روستا را به زبان محلی غیل گذاشت اند. هنگام قدیم نیز که نسبت به دو روستای دیگر کم جمعیت تر است در فاصله 4کیلومتری از آنها قرار دارد و اکثر خانه هایش خالی از سکنه شده و شغل اصلی اهالی روستا ماهیگیری به ویژه صید کوسه است.
پس از صرف نهار و استراحتی کوتاه، عصر هنگام برای صید ماهی راهی دریا می شویم تا شانس خود را برای ماهیگیری بیازمائیم.


خدا را شاکر و سپاسگذاریم که پس از ساعاتی گشت وگذار بر روی دریا ، رزق و روزی امروزمان بدست آمد و ناامید باز نگشتیم


آفتاب جزیره در حال غروب کردن و ما بساط مان را جمع کرده ونظاره گر غروب زیبای خورشید جزیره می شویم.


با اینکه با دستانی پر از دریا برمیگردیم بی صبرانه راه خانه ناخدا را در پیش میگیریم تا از کباب خوشمزه ی صید امروزمان لذتی برده باشیم.





صبح روز دوم سفر: در حالی که پس از اقامه نماز صبح ، هنوز همگان در رختخواب هستند من به تنهایی بیدار میشوم تا علاوه بر اینکه شاهد طلوع زیبای جزیره باشم گشت وگذاری هم در ساحل زده باشم. به همین خاطر راهی ساحل میشوم.





سکوتی مطلق بر جزیره حکمفرماست،انگار کسی در این جزیره زندگی نمی کند.دلم میگیرد از این سکوت.راه خانه را در پیش میگیرم. در هنگام بازگشت بنایی قدیمی در حالیکه خانم بزی مهربانی بر روی آن ایستاده است نظرم را بخود جلب می کند، حس کنجکاوی مرا بخود وا میدارد تا دقت بیشتری کرده باشم.


خانم بزی مهربان با دیدن من جستی برمیدارد و جایش را عوض می کند تا خودش را به بالای این بنای تاریخی برساند و از آن بالا عکس العمل مرا زیر نظر بگیرد.

بله. این هم نمونه ای از آب انبارهایی ست که برای جمع آوری آب مورد نیاز جزیره طراحی و ساخته شده است و میتوان به تعداد زیاد در سطح جزیره مشاهده نمود.مسئولین روستا ،یک انشعاب آب تصفیه شده به داخل این آب انبار اختصاص داده اند تا در زمانی که مشکلی برای آب شیرین کن ها پیش می آید اهالی بتوانند از آب درون این بنا استفاده نمایند.


بنای دیگری که در کنار این آب انبار توجه مرا به خود جلب نمود تصویر زیر است

اهالی جزیره این بنا را قدمگاه حضرت امام حسن(ع) معرفی می کنند.
القصه: پس از صرف صبحانه، به پیشنهاد ناخدا راهی ساحل غیل می شویم.نکته ای که باید یادآور شد این است که در این جزیره بجز تعداد سه الی چهار دستگاه وانت نیسان ، دیگر هیچ نوع خودرویی مشاهده نمیشود و برای جایجایی معمولا از موتور سیکلت استفاده میشود.ما هم برای رفتن به غیل از موتور سیکلت بهره بردیم.






باید گفت که تماشای جبیرهای زیبای (آهو) جزیره هنگام هم برایمان خالی از لطف نبود ولی برای گرفتن عکس گاهی آنقدر سریع دور می شوند که فرصت برای عکس انداختن ما پیش نمی آید و چند عکسی که توانستم بگیرم اصلا قابل رویت نبود.دقیقا" مثل تصویر پائین

از آنجائیکه فعالیت بازارچه محلی جزیره از ساعت 9صبح تا 2بعد از ظهر بیشتر نیست و در روزهای معمولی که مسافر و گردشگر نباشدمعمولا به دلیل عدم استقبال تعطیل میشود تصمیم گرفتیم سری هم به این بازارچه بزنیم شاید خالی از لطف نباشد.




اهالی هنگام با پایین رفتن آب دریا اقدام به جمع آوری صدف های کنار ساحل می کنند .از صدف های جمع آوری شده یا بصورت مستقیم در همین بازارچه ساحلی در معرض فروش قرار میدهند یا از آنها برای تهیه صنایع دستی مورد استفاده قرار میدهند که گوشه ای از این صنایع دستی موجود در این بازارچه ساحلی که توانستم تصاویری برایتان تهیه کنم به معرض فروش گذاشته میشود.






علاوه بر ارائه صنایع دستی ،انواع غذاهای دریایی و محلی هم در این بازارچه ارائه میگردد.


گشت و گذارمان را کوتاه می کنیم و برای استراحتی کوتاه راهی منزل ناخدا میشویم تا عصر برای ماهیگیری راهی دریا شویم.

عصر با خنک شدن هوای راهی دریا میشویم تا باز هم شانس مان را امتحان کنیم.

لحظه های به انتظار نشستن و چرخیدن بر روی دریا برای دوستان دلنشین و خاطره انگیز است و نتیجه این همه انتظار را در قاب عکس زیر میتوان یافت.

و اینک لحظه های پایانی یک روز دیگر است و نشانه های فرا رسیدن شب را نیز در غروب دلنشین جزیره میتوان به نظاره نشست.

روز سوم سفرمان فرا می رسد و باید برای برگشتن آماده شویم.با خانواده ناخدا خداحافظی می کنیم .ناخدا میرزاپور جوان هم ما را شرمنده محبت هایش می کند و تا لحظه سوار شدن بر قایق نیز همراهی مان می کند.با ایشان هم خداحافظی می کنیم و سوار بر قایق تا اسکله کندالو.خودرو گرد و غبار گرفته را استارت می کنیم و راهی می شویم.با گذر از دیرستان،گیاهدان،جی جیان و روستاهای در مسیر ،راه درگهان را در پیش می گیریم تا پس از خریدی جزئی سفرمان را ادامه دهیم و چه زود میگذرد این سفر.
به گفته ی سهراب سپهری
دنگ..،دنگ..
ساعت گیج زمان در شب عمر
می زند پی در پی زنگ.
زهر این فکر که این دم گذر است
می شود نقش به دیوار رگ هستی من...
لحظه ها می گذرد
آنچه بگذشت ، نمی آید باز
قصه ای هست که هرگز دیگر
نتواند شد آغاز.
زندگی زیباست
برای آنانی که
عاشقانه عشق می ورزند
بی پروا محبت می کنند
و کمتر از دیگران انتظار دارند
به زیبایی گل شکی نیست
اما زیباتر از گل شمائید دوستان عزیزم
امیدوارم در سالی که در آن قرار گرفته ایم دلهایمان به همدیگر نزدیکتر،مهرهایمان گرم تر و پررنگ تر بوده باشد.
کودک که بودم
گمان میکردم
سردتر از بستنی چیزی وجود ندارد
حال که فکر میکنم
می بینم سردتر از بستنی
قلب آدمهایی ست
که تا میفهمند دوستشان داریم
ما را ترک می کنند...
در سالی که گذشت بسیاری از عزیزانی که حتی فکر رفتنشان را هم نمی کردیم رفتند و چیزی که برای مان بیادگار ماند مهر و محبت و عاطفه ا یست که برایمان باقی گذاشتند. روحشان شاد و یادشان گرامی باد.
پیشاپیش سال نو بر همگان مبارک
یادم باشد که زیبایی های کوچک را دوست بدارم حتی اگر در میان زشتی های بزرگ باشد.
یادم باشد که دیگران را دوست بدارم آن گونه که هستند نه آن گونه که می خواهم باشند.
یادم باشد که هرگز خود را از دریچه نگاه دیگران ننگرم که من اگر خود با خویشتن آشتی نکنم هیچ شخصی نمی تواند مرا با خود آشتی دهد.
یادم باشد که خودم با خودم مهربان باشم،چرا که شخصی که با خود مهربان نیست نمی تواند با دیگران مهربان باشد.
بهار یک نقطه دارد ،نقطه آغاز بهار زندگیتان بی انتها باد
سال نو مبارک
زندگی روستائی
در زندگی روستائی آرامش نقش اصلی را بازی می کند.یکی از مهمترین ویژگی ها و برتری های زندگی روستائی نسبت به زندگی شهری هم ، همین آرامش است که تنها در روستاها می توان به آن رسید.زندگی در روستا ،آدمی را از جنجال و قیل و قال و دود و دم رهایی می بخشد.شاید بسیاری از شهرنشینان در همه ی زندگی خود آرامش یک مرد روستایی را نداشته باشند. پس از خیزش خورشید به پشت کوه ها و آمدن شب تیره در روستا،شنیدن آوای سگان در آغاز شب و آوای خروسان در سپیده دم ،آنچنان آرامشی به روستانشینان می دهد که همواره آنان را همراه است.
زندگی روستائی آرام و آهسته پیش می رود.زندگی روستا هنوز هم خالی از سرو صداست و فرسوده شدن سختی ها و هیاهوی زندگی شهرنشینی غایب همیشگی آن.در روستا شاید شادی ها و غم ها تقسیم شود. شاید در روستا آدم ها به هم نزدیکتر باشند و یا همسایه از همسایه خبر داشته باشد.
آدم هایی که همیشه در جستجوی زندگی آرام و به دور از ازدحام شهرها هستند،تصویری شاعرانه از روستا در ذهن خود دارندو برای همین است که خیلی وقت ها می گویند خوشا به حالت ای روستایی.روستایی خبر از بوق های پی در پی ماشین ها و هیاهوی شهرنشینی ندارد.
زندگی شهری اما نقطه مقابل روستاست و گذر زمان در شهر خود قصه ای متفاوت از روستا دارد.در شهر ها انگار پایانی برای سرو صدا و هیاهو نیست.صدای خیابان ها و ماشین ها و آدم ها ،آنقدر آزار دهنده است که گاهی به سرت می زند همه چیز را رها کنی و به کنجی پناه ببری.زندگی شهری،زندگی آرام و بی دغدغه ای نیست.آدم ها در شهرها هر روز بی تفاوت از کنار یکدیگر می گذرند و نسبت به هم بی تفاوت ندشهر انگار که دنیای بیگانه هاست.
زندگی ،یعنی تلاش و مبارزه برای رسیدن به آنچه می خواهی.به آنچه علایق و تمایلات درونی ات می خواهد. من هم یکی از همین رهگذران هستم که غرق شدن در هیاهوی شلوغی شهرها روحم را سخت آزار میدهد. میخواهم زندگی کنم،آنگونه که تمایلات درونی م مرا همراهی می کند و آنگونه که روحم به آرامش می رسد. سالهاست در جستجوی رسیدن به رویاهای خود هستم. رویای های کودکانه ام دوباره سرکش شده اند.سرکش بدان معنا که میخواهند دنیای شاد بودن و آرامش را دوباره تجربه کنند.گرچه برای گذران زندگی ،جدا شدن از هیاهوی شهری برایم امکان پذیر نیست ولی سعی خواهم کرد تا پایان هفته ای پرانرژی و شادی برای خود و خانواده مهیا کنم و هفته ای نو و تازه پر از انرژی مثبت داشته باشم.
همه این کلمه ها و جمله ها مرا در جمع بندی برای رسیدن به اهداف و تمایلات درونی م، صمیمانه همراهی م نمودند.بی شک خداوند را شاکر و سپاسگذارم که این انرژی مثبت را در درونم شکوفا کرد.سالهاست برای آنچه که خود رویا می نامیدم و خیالبافی میکردم تلاش می کنم تا شاید گوشه ای از این خیالبافی هایم به حقیقت مبدل شود.روستای پدری که پس از رفتن پدر ،سوت و کور شده بود و رو به ویرانی گذاشته است را می خواهم دوباره زنده کنم .مدتی ست دست به کار شده ام که اولین گام برای شروع،بنای خانه ای کوچک و نقلی در روستا ست.



با ساختن خانه ای کوچک در روستا ،روزنه ی امیدم روشن تر شد.هر روز تعطیلی را به امیدی راهی روستا می شوم تا جمله " از تو حرکت از خدا برکت" را به معنای واقعی تعبیر کنم،بدون شک خداوند مرا در این راه یاری خواهد کرد.


گرچه این خانه ی روستایی ما هنوز کامل کامل نشده است اما برای یک روز تعطیل پایان هفته قابل تحمل خواهد بود.برای آنکه این مکان را تبدیل به خانه باغی زیبا و دلنشتین نمود،باید فکری احساسی برای تهیه و جمع آوری آب برای آبیاری درختان نمود،به همین منظور گام بعدی ، ساخت یک استخر تقریبا" مناسب است.


و خدا را شکر که این مرحله هم به پایان رسید و استخر ما هم اکنون وارد مرحله آبگیری شده است.

با آوای خوش خروسان در سپیده دم،خورشید از خواب برمی خیزد و پرتو طلایی رنگش را بر پهنه ی این دشت می گستراند و اینک وقت تلاش و کار است.

و پس از خیزش خورشید به پشت کوه ها و آمدن شب تیره در روستا،هنگامه استراحت و فارغ شدن از یک روز رنج و زحمت و تلاش و کار روزانه است .

این پست را بدان جهت گذاشتم که شاید دلیل موجه ای برای دوستان عزیز و گلم که همیشه به بنده لطف داشته و از غیبت های طولانی مدتم گله مند هستند باشد.با وجود اینکه خیلی مایل هستم وبلاگم رو به روز کنم اما فرصت کافی برای جمع آوری مطالب و ویرایش عکس ها ندارم،ولی این هم بدان معنا نیست که از فضای مجازی خداحافظی کرده باشم.بدون شک در کنار سایر دوستان عزیزم خواهم ماند وخواهم نوشت.
مشهد مقدس
هم زمان با ولادت آقاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام،توفیقی نصیب مان شد تا سفری هرچند کوتاه به مشهد مقدس داشته باشیم.از آنجائیکه این سفر بصورت گروهی بود تصمیم گرفتیم مسیری ریلی و با قطار سفر کنیم ولی متاسفانه با توجه به اینکه موفق به گرفتن بلیط قطار نشدیم تصمیم گرفتیم با اتوبوس سفر کنیم،گرچه مسافرت با اتوبوس سخت و خسته کننده است ولی چاره ای نیست.با همه این مسائل ،بودن در کنار دوستان و همکاران عزیز و جو صمیمی ،بدون شک، دلچسب ودلنشین خواهد بود.
مرکز رفاهی فرهنگیان استان قزوین شعبه مشهد را برای اقامت مان، قبلا" اداره رزرو کرده و از این بابت نگرانی نیست، در بهترین و نزدیکترین نقطه به حرم مطهر ( طبرسی25.کوچه جوادیه)قرار گرفته است.

ساعت یک بعد از ظهر هفدهم مرداد ماه،بندرعباس را به مقصد مشهد مقدس ترک می کنیم.همانطوریکه قبلا" هم گفتم،جو صمیمی و دوستانه باعث شد که هرگز خستگی مسیر را احساس نکنیم،ساعت نزدیک 9صبح روز بعد به محل اقامتمان رسیدیم.پس از انجام مراحل پذیرش و تحویل کلید اتاق،وسایل مان را در گوشه ای گذاشته و سعی می کنیم تا زمان نهار به استراحتی مطلق بپردازیم و عصر هم راهی حرم مطهر آقا علی ابن موسی الرضا (ع) شویم.
نهارمان را قبلا" سفارش داده بودیم.پس از صرف نهار باز هم ساعاتی را به استراحت پرداخته و پس از آن خود را برای رفتن به حرم آماده می کنیم.این بار مهمان سرای باصفای هشتمین امام و پیشوای شیعیان جهان، امام رضا علیه السلام هستیم.
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا علیه السلام




اینجا صحن و سرای هشتمین امام و پیشوای شیعیان جهان آقاعلی ابن موسی الرضا علیه السلام است.جایی که به هر سو نگاه می کنی از هر قوم و قبیله و هر شهر و دیار ،از نقاط مختلف جهان، برای عرض اردات خالصانه به امام و پیشوای خود به این مکان مطهر آمده اند.



حرم مطهر رضوی این روزها مأمن و پناهگاه عاشقان و زائرانی است که از جای جای ایران اسلامی و از اقصی نقاط دنیا به آن پناه آوردهاند و دست نیاز خود را به سوی ارباب بینیازان و شاه خراسان دراز کرده و از وی طلب مغفرت و شفاعت دارند. زائرانی که به همت برنامهریزی مناسب تمامی دستگاههای متولی و اجرایی خراسان رضوی بدون دغدغه وارد صحن و سرای رضوی میشوند و پس از اتمام زیارت، با توشهای از سبک و سیاق زندگی رضوی به دیار خود راهی میشوند. در این میان خالی از لطف نیست اگر نگاهی شود به صحن و سراهایی که در حرم رضوی پذیرای این زائران و مجاوران و عاشقان اهل بیت(ع) است.




اینجا مسجد گوهرشاد است.مسجد گوهرشاد مشهد، وسیعترین مسجد موجود در مجموعه بناهای آستان قدس رضوی است و صحن آن با ۲۸۵۰ مترمربع مساحت از نظر قدمت، کهنترین صحن میباشد که در جنوب حرم مطهر امام رضا علیه السلام احداث شده است.

مسجد جامع گوهرشاد مشهد، یکی از مسجدهای مشهور ایران و جهان اسلام و یادگاری ارزشمند و ماندگار از هنر و معماری تیموریان است. عملیات احداث این بنا به همت گوهرشاد آغا، دختر امیر غیاث الدین ترخان، همسر شاهرخ بن تیمور گورکانی و در دوران استانداری پسرش بایسنقر میرزا، به سال ۸۱۸ ق/۷۹۴ ش در ضلع جنوبی حرم رضوی آغاز شد و در سال ۸۲۱ ق/۷۹۷ ش به اتمام رسید.

مسجد گوهرشاد مرکب از یک صحن، چهار ایوان و یک گنبد فیروزهای و دو گلدسته زیبا و هفت شبستان است و به جهت قدمت تاریخی، سبک معماری و زیباییهای هنری یکی از مهمترین آثار باستانی مشهد و صنعت معماری ایران اسلامی میباشد که مورد علاقه زائران و مجاوران است و به عنوان یکی از جاذبههای مذهبی تاریخی و فرهنگی مورد توجه و بازدید باستان شناسان، جهانگردان و دیگر علاقهمندان میباشد.

ساعت آفتابی صحن جمهوری
این ساعت که از جنس سنگ مرمر سفید است ظاهرا" در سال 1367 شمسی توسط معمار آستان قدس رضوی مرحوم حاج محمد صادق حامد رأفتی ساخته شده است. طرح کلی این ساعت کلمه «الله» می باشد و در تزیینات جزئی آن نظیر عددهای ساعت آیاتی از قرآن کریم به کار رفته است.
نحوه کار این ساعت بدین ترتیب است که وقتی نور خورشید بر شاخص وسط آن می تابد، سایه شاخص عددی را نشان می دهد. با گردش نور خورشید سایه شاخص نیز تغییر کرده، هنگام ظهر بر روی عدد صفر قرار می گیرد و به کوچکترین حد خود می رسد که نشان از رسیدن ظهر شرعی است. هنگامی که سایه شاخص بر روی عدد یک قبل یا بعد از صفر قرار می گیرد نشان از این دارد که یک ساعت به ظهر مانده یا یک ساعت از ظهر گذشته است و در مورد دیگر اعداد نیز به همین ترتیب زمان قبل و بعد از اذان محاسبه می گردد.

زیرزمین حرم مطهر(رواق دار الحجه)
یکی از مکان هایی که در حرم مطهر عی ابن موسی الرضا علیه السلام به تازگی توجه زائرین زیادی را به خود جلب کرده است و از لحاظ معماری دارای تزئینات فراوانی است و از آن با نام رواق دارالحجه یاد میشود.




بهشت ثامن

روبروی ایوان طلا، گوشه راست صحن آزادی.از پله ها که پائین می رویم به زیر زمینی می رسیم که قبرستان بزرگ و سفید رنگی قرار دارد.دیوارها سفید و قبرها هم سنگ مرمر سفید.قبرها اکثرا" مربع شکل و کوچک هستند.یک دست و منظم.شکل چیدمان سنگ قبرها همه پشت سرهم است .می گویند این قبرها سه طبقه هستند و مرده ها را به ترتیب از طبقه سوم زیرین دفن می کنند تا طبقه اول پر شود و هر کدام از این مربع ها مربوط به یک طبقه است.در هر ردیف بصورت بلوک بلوک مشخص شده و نظمی خاص داده شده است.





موزه آستان قدس رضوی
موزه آستان قدس رضوی شامل گنجینه قرآن، فرش و منسوجات، نجوم و ساعت، گنجینه سلاح، گنجینه تمبر، اسکناس و مسکوکات، گنجینه مدال، تاریخ مشهد، نقاشی، گنجینه صدف و حلزون و آبزیان، گنجینه ظروف، گنجینه اشیا سنگی و سفال، هدایای مقام معظم رهبری، موزه ملی ملک و موزه مردمشناسی است . اولین موزه در آستان قدس رضوی در سال ۱۳۲۴ هجری شمسی در ساختمانی به مساحت ۱۰۲۴ متر مربع در صحن امام خمینی بنا شده و مجموعه موزه های فعلی آستان قدس در صحن کوثر قرار دارند.













رفتم از کوی تو و پیش تو جا مانده دلم
پیش تو مانده و از سینه جدا مانده دلم
پشت آن پنجره افتاده و بر گردن خود
رشته ای بسته به امید شفا مانده دلم
روستای قالان،شهرستان بافت
در یکی از روزهای تیرماه 95 به بهانه سرکشی به کندوهای زنبور عسل دوستان مان راهی شهرستان بافت در استان کرمان می شویم. مقصد اصلی مان روستای قالان که یکی از روستاهای خوش آب و هوا و سرسبز واقع در دهستان کیسکان از توابع بخش مرکزی شهرستان بافت است.
قبل از این سفر و در سال های گذشته ،برای رفتن به روستای لاله زار که در همین مسیر قرار گرفته است و یکی از روستاهایی ست که محل کشت گلهای محمدی ست از کنار همین روستا عبور کرده بودم ولی وارد این روستا نشده بودم.
تقریبا" شب از نیمه گذشته است که وارد روستا می شویم ، برای رسیدن به محل استقرار کندوها باید کمی از روستا خارج می شدیم. جایی که دوستان ما کندوهای عسل شان را مستقر کرده اند، چادری هم برای استراحتشان قبلا برپا کرده بودند.شب تاریک است و مسیر پوشیده از گیاهان کوتاه و علفزارهای تقریبا" خشک شده،که همه اینها را فردا در روز روشن فهمیدم که چگونه مسیری را ما طی کرده ایم.به هر طریق، مسیر را طی کرده و به میان انبوهی از درختان تنومند گردو می رسیم که جوی آب سرد و گوارا از میان آن عبور میکرد.
اولین تصویر را از طلوع زیبای خورشید که تیغه های طلایش اش در لابلای درختان گردو خودنمایی می کند در حافظه دوربین خود ثبت می کنم


و این هم چادری ست که دوستان زنبور دار ما برای استراحت و نگهداری مایحتاج خود برپا نموده اند.









در کنار این باغ ،گندم زار زیبایی ست که آماده برداشت ماحصل دسترنج چندین ماهه کشاورزان این روستاست.

قدم زدن و نشستن در زیر سایه سار این باغ لذتی خاص دارد و شاید هرگز خستگی نداشته باشد.

و این درخت تنومند و چند صد ساله ی گردو ست که اگر باز هم فرصت تفریح در این باغ باشد شاید باز هم مانند آن پیدا شود .



نمایی از روستا




مسیر باغ تا روستا را پیاده طی می کنیم ، در وسط باغ به گورستان روستا که در میان باغ قرار گرفته است می رسیم.با توجه به وجود سنگ قبرهای قدیمی، می توان حدث زد که این روستا سابقه ای چند صد ساله دارد .




تسلیت

«انا لله و انا الیه راجعون»
با نهایت تاسف ،با خبر شدیم،دوست مان خانم میناگوهری عزیز، در غم از دست دادن مادر عزیز ومهربانشان به سوگ نشسته اند. اینجانب از طرف خود وخانواده،مراتب تسلیت و همدردی خود را اعلام نموده و از خداوند متعال برای ایشان و خانواده محترمتشان صبری جمیل مسئلت می نمایم.انشاا... روح آن عزیز سفرکرده قرین رحمت حضرت حق قرار گرفته باشد.
هدف: