مادر دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا

آن گاه که مادر گهواره را تکان می دهد عرش خدا به لرزه در می آید

و همه فرشتگان سکوت می کنند تا زیباترین سمفونی هستی را بشنوند

سمفونی لالایی مادر..............

امروز با شاخه گلی سرخ و دستانی لرزان به دیدارت می آیم

این اشک های من از سر دلتنگی ست، دلتنگی برای بوسه زدن بر دستهای مهربانت

کاش بودی

امشب دلم آتش گرفت و دوباره جای خالیت را حس کردم

میدانم جای تو خوب است و فرشته های آسمان  برایت جشن می گیرند

آخر میدانم که بهشت زیر پای توست

کاش فقط امروز نگاهت را داشتم

فراموش نخواهم کرد شبی که به اتفاق برادران و خواهرانم در کنار بستر بیمارت نشسته و همه چشم ها  به چشمان بیمار تو  خیره شده بود و لحظه های بی مادرشدن مان را نظاره میکردیم،هنوز به ماندنت امیدوارم بودیم و دلخوش، گرچه تحمل رنج کشیدنت را نداشتیم اما دلخوش به لحظه های نفس کشیدنت بودیم.سحرگاه بیست و چهارهم دی ماه بود که ناگهان نفس کشیدن هایت به شماره افتاد و برای همیشه بسوی آسمان پرواز کردی....

بعد از رفتن پدر،تمام دلخوشی من و بچه ها به وجود تو بود و بس.هیچ انتظار و توقعی از بچه هایت نداشتی جز اینکه به فکر سلامتی خودشان باشند.هیچ گاه از کم و کاستی های زندگی و مشکلات خودت شکایت نکردی و گله ای نداشتی و فقط و فقط به فکر سلامتی بچه هایت بودی و بس.

مادر جان امروز دیگر  سبزی های باغچه ی کوچک حیاط خانه هم زرد و پژمرده شده اند،دیگر باورشان شده است که تو نیستی.باغچه ی کوچک داداشی هم دیگر اون سرسبزی و طراوت گذشته را ندارد. آخه تو که نیستی با اونا حرف بزنی،حتی اونا هم گرد و غبار غم رفتن تو بر شاخ و برگ شون نشسته و پیرشون کرده،گرچه نمی تونم جای خالی تو رو واسه اونا پر کنم ولی قول میدم در حد توان خودم به اونا سرکشی بکنم.تو که بودی دل مان قرص بود و خیال مان راحت.بعد از پدر تو هم برایمان پدری کردی و هم مادری،اما انگاری تازه فهمیدم که برایت فرزند خوبی نبودیم و قدرمحبت و مهربانی های تو را به درستی ندانستیم،با همه این  اوصاف باز هم خیالم راحت است که تو مادری فداکار و بخشنده بودی و ما را خواهی بخشید.تو آنقدر با محبت و فداکار بودی که برای دوست داشتن بچه هایت هیچ وقت شرط نمی گذاشتی و محبت مادرانه ات را بدون هیچ  چشم داشتی نثار بچه هایت میکردی.

مادرم! می دانم هر چروک و خطی که به صورتت افتاده حکایت غریبی دارد و اگر پای قصه چین و چروک های چهره ات می نشستم حاصلش چندین کتاب از سختی ها و رنج هایی خواهد بود که به عشق فرزندانت کشیده ای.

مادرم! کاش می دانستی که این روزها بیشتر از گذشته به وجودت احتیاج دارم اما می دانم تو هنوز هم پیش خدا واسطه حل مشکلات من هستی.این اطمینان را از آرامش قلبم دارم.مادرجان! از خدا بخواه که من هم پدر خوبی برای فرزندانم باشم همانگونه که تو برای بچه هایت خوب و نازنین بودی. این روزها آهم را بنگر و دریغم را شاهد باش،هنوز باور ندارم که تو رفته ای،هنوز دست احساس تو را حس می کنم.نمی دانم مادر،شاید هم خودم را گول می زنم تا رفتنت را باور نکنم.بگذار یک چیز دیگر هم بگویم ! گرچه خودت خوب میدانی  که آبجی فاطمه بیشتر از همه ی بچه ها جای خالی تو را حس می کند چرا که از همه بیشتر به تو نزدیک بود و وجودت را بیشتر حس می کرد،این روزها خیلی احساس دلتنگی و تنهایی می کند و تو مادرجان از خدا بخواه به او صبر و تحمل بیشتری عطا کند.

و اینک اینگونه می گویم:

همی نالم که مادر در برم نیست       صفا و سایه ی او بر سرم نیست

مرا گر دولت عالم ببخشند               برابر با نگاه مادرم نیست

 روحت شاد و یادت گرامی باد مادر عزیزم

https://picax.ir/fa97/guest/%D9%85%D8%A7%D8%AF%D8%B11.jpg